لقمه ی آخرروکه خوردم ،یادم اومد بازبسم الله نگفتم!
سلام نمازروکه دادم ،تازه یادم اومد داشتم نمازمیخوندم!!
جالبه !چقدرمن حافظ خوبیم نمازروازبرخوندم،مثه فرفره!!همش فکروذهن وحواسم به اون بود!حتی موقع خواب حرفائی که باهاش زده بودم موبه مو مرورمیکردم که چیزی روجانندازم!!وخیلی فراموشیهای دیگه........حالامیخوام بگم خداجونم من خیلی فراموشکارشدم،چی میشد اونقدرذهنم مشغول توبودکه وقتی به توفکرمیکردم همه چیزوفراموش میکردم جزتو!خدایا کمکم کن تا حافظم رو برگردونم،حافظه ای که همش خداباشه یعنی همه چی
،یعنی دین ودنیا یعنی عشـــــــــــــــــــق،عاشقی! یعنی.........
اینم چند بیت شعر درمورد زازران:
بگشتم بگرد جهـــــان بی امــــــان ندیدم مکانی بود بهتر از زازران
اگرچه خراب است و ویران شده خرابش بیارزد به کل جـــهــــــان
بــــا نــمک تـــر از زبـــون زازرون همه عالم تو کوجا داری نشون
این زبون برگی چوغوندر نیس-سا لهجــه یـــی زازرونه زُم بَس-سا
لهجه یی شــــیرینی زازرونی مـا مثــی قنده پیشی باقی زبونا
حکایت آخر:
دوست داشتن کسانی که دوستمان میدارندکار بزرگی نیست،مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند،دوست بداریم.